-
دو تا شعر قشنگ از دکتر علی شریعتی
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 11:07
من این دو تا شعر را خیلی دوست دارم شما چی؟
-
عید و عیدیش
شنبه 29 مردادماه سال 1390 20:21
سلام دوستان گلم: امروز می خوام براتون از عید امسال حرف بزنم. عید امسال نیمه شب بود قبلش باید بگم که مامانم تخم مرغ های خیلی قشنگی تزیین می کنه پس شب قبلش اسرار پشت اسرار که مامان بیا تخم مرغ رنگ کن. مامانم بالاخره قبول کرد. دیگه تیک تیک ساعت داشت بهمون می گفت یک سال گزشت . ببببامممب !دیگه عید شد.نترسید ها!این صدای...
-
سفر خاطره انگیز
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 14:47
س س س سلام . خ خ خ خوبین؟خ خ خ خوشین؟س س س سلامتین؟ می دونید امروز دلم می خواد براتون از......سفری که سال86 رفتیم تعریف کنم راستش خیلی خوش گذشت! می دونید ما اول 19 ساعت توی راه بودیم تا رسیدیم اصفهان(به قول معروف نصف جهان)ما پنج روز در اصفهان بودیم و از مکان های زیبای اصفهان دیدن کردیم. اون جا دختر خاله ی عزیزم ندا...
-
گربه شر ماوایی
جمعه 21 مردادماه سال 1390 12:52
سلام دوستای خوبم . راستش امروز می خوام براتون از گربه فوزولم (لوسی خانم)حرف بزنم. اول باید بهتون بگم در واقع اون گربه ی منه اما گربه ی ارمان(پسر خالم) منظورم را فهمیدید ؟(جواب همه تان را می دانم که نه هست) راستش چند روزی که ارمان رفته مشهد و لوسی را به ما داده تا ازش مراقبت کنیم(البته لازم به ذکر است که بگم چند روزی...
-
ضرب المثل های دیرینه
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 17:40
سلام بر شما عزیزان می دونید دلم می خواهد براتون قصه ی یک ضرب المثل را تعریف کنم . نظرتون چی که به زبان گذشته صحبت کنم. پس بریم سر قصه ی قدیمی قشنگمون (تو بدم بمیر و بدم) پسری را به اهنگری بردند نا شاگردی کند استاد گفت دم اهنگری را بدم شاگرد مدتی ایستاده دم را دمید خسته شده گفت:استاد اجازه می دهی بنشینم و بدمم؟ استاد...
-
تولد با شکوه
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 15:56
سلام دوستای گلم می دونید امروز دلم می خواد از تولد امسالم منظورم(نه اردیبهشت)صحبت کنم. امسال تولدم خاله شهین هم خونه ی ما بود برای همین خیلی خوش گذشت . (این کیک تولدخودم )مامان جونم برام یک کیک خیلی بزرگ درست کرده بود و با خامه و اسما رتیز های خوشمزه او را تزیین کرده بود . مامان نسرین برامون ژله بستنی هم درست کرد ولی...
-
بچگی و خاطرات شیرینش
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 17:50
سلام دوستای گلم می دونید دوستای خوبم دلم می خواد امروز براتون یکی از خاطرات بچگیم را تعریف کنم . حتما می دونید که همه ی بچه ها یا اول سینه خیز می رن یا چهار دست و پا می رن یا........ ولی جالبه براتون بگم که من یک دفعه راه افتادم. مامانم می گه: روز تولد یک سالگیم بوده.محیا جون (خواهرم) با دوستش از مدرسه می یان خونه تا...
-
یک اتفاق جالب
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 22:02
یک از روزهای اردیبهشت بود و من از کلاس زبان می امدم. سر چهارراه که رسیدیم چراغ قرمز شد و پدرم مجبور شد وایسته.ناگهان احساس کردم یک لاک پشت اون ور خیابان دیدم وقتی بیشتر دقت کردم دیدم درسته یک لاک پشت اون ور خیابان است .وقتی به مامان و.بابام گفتم بابام گفت:اونو می خواهی؟گفتم اره.دیگه کم کم داشت چراغ سبز می شد بابام از...
-
کودکان گرسنه
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 20:52
می دونین دوست های خوبم می خوام براتون یک چیز تلخ تعریف کنم. راستش چند روز پیش با خواهرم(محیا جون)داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم که یک دفعه بحثی که داشت در تلویزیون می شد ما را به خودش جذب کرد. می دونین درباره ی چی صحبت می کردند؟...........درباره ی مردم سومالی! اون ها را می شناسید؟......سومالی منطقه ای در حدودا جنوب...
-
تعدادی از اس ام اس های مرده علاقه ی من
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 14:34
1 .باران بهانه بود تا زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی کاش نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می امد. 2 .خوشبختی ما در سه جمله است :تجربه از دیروز-استفاده از امروز-امید به فردا....ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه می کنیم .حسرت دیروز-اتلاف امروز-ترس از فردا. 3 .روزگارا!که چنین سخت به من می گیری با خبر باش که پژمردن...
-
یک صحبت کوچک با خدا جون
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 13:16
خدایا ان زمان که همگان تنهایمان می گذارند تنها حضور تو تنهایی را طراوت می بخشد تنهایمان مگذار. ای فریادرس هر که فریادرس ندارد چه بی راهه می روند انان که جز تو فریادرس می جویند و چه بی جواب می مانند انان که غیر تو را صدا می زنند پروردگارا خودت به فریادمان برس. خدایا به انان که نمی دانند بیاموز که بدانند و به انان که می...
-
گل های از دست رفته
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 00:17
می دونین دوستای خوبم من یک مادربزرگ دوستاشتنی ویک پدربزرگ مهربون داشتم. که دست سرنوشت ان ها را از ما جدا کرد . مامان بزرگم وقتی من شش سالم بود ما را در اوج نیاز به خودش تنها گذاشت و به پروردگار پیوست ولی پدر بزرگم چهل روز است ما را ترک کرد . مامانم همیشه می گه:مامان بزرگ و بابا خلیلی از غم های این زمانه راحت شده اند و...
-
بازگشت
شنبه 15 مردادماه سال 1390 20:48
سلام من دوباره اومدم پیشتون. بالآخره وبلاگم درست شد. بیایین نظر بدین برام