یک صحبت کوچک با خدا جون

    

                           خدایا

ان زمان که همگان تنهایمان می گذارند تنها حضور تو تنهایی را طراوت می بخشد تنهایمان مگذار.

ای فریادرس هر که فریادرس ندارد چه بی راهه می روند انان که جز تو فریادرس می جویند و چه بی جواب می مانند انان که غیر تو را صدا می زنند پروردگارا خودت به فریادمان برس.

خدایا به انان که نمی دانند بیاموز که بدانند و به انان که می دانند بیاموز که عمل کنند.

خدایا امان از دست های پنهان شیطان کمکمان کن تا از حیله و فریب شیطان اگاه باشیم.  

نظرات 4 + ارسال نظر
دیبا یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ http://dibajoon.blogsky.com

ماوا مطلبات خیلی قشنگ

دیبا مطالب تو هم خیلی قشنگه

ندا دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ق.ظ

ماوا جون دعای خیلی خیلی قشنگی نوشتی
امیدوارم همیشه همین طور باشه مخصوصا برای تو
یه کتاب کوچولو هست چند سال پیش گرفته بودم و توش پر از دعاهای کوچولوی قشنگه : اسمش هست ؛ به سوی او : ۱۰۸ دعای ساده از مردی ساده ؛
فکر کنم ازش خوشت بیاد اگه به مطالب اینجوری علاقه داری .
موفق باشی
راستی تابستون چیکار می کنی ؟

مرسی ندا جون سعی می کنم تا کتاب رو بگیرم. تابستون کلاس زبان می رم می خواستم شنا و بسکتبال هم مثل سال های پیش برم که این اتفاق برای باباخلیلی افتاد

مهلا دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ

ماواجان مطالب خوبی نوشته بودی ولی این نیایشت برام اشنامیادفکرکنم قبلاشنیدم یاهم یه جایی دیدمش.
به هرحال ممنون بابت مطالب قشنگت!

مهلا دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ق.ظ

ماوااین نیایش مال کتاب ادبیات اول راهنمایی نیست؟چون به نظرم خیلی اشنا میاد راستی توتومدرسه هاکه میگفتی بسکتبال نمیری امسال تازه میخوای بری خوب شایدمن اشتباه میکنم
راستی ممدونستی من کلاس ریاضی سال دومم رفتم البته دو جلسه بیشترنمونده که تموم بشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد