دماغم سوخت!!!!

سلام سلام صد تا سلام به همه ی دوستان وبلاگیم و غیر وبلاگی هم شهری یا غیر هم شهری فامیل یا نه اصلا ولش کن بهتره وقتتون را زیاد نگیرم و برم سر اصل مطلب.!

خوب امروز می خوام بعد از چندین روز که اصلا وقت نکردم بیام به وبلاگم نظراتتون را بخوانم یا مطلب جدید بنویسم یا حتی بیام تو وبلاگتون و براتون نظرات خوشگل بنویسم.... امروز می خوام همه ی این کارها را بکنم.

راستش چند شب پیش که رفته بودیم بیرون دیدیم که وسط فلکه لوله ی اب ترکیده و اب مثل یک فواره ی خیلی خیلی بزرگ بود دیدیم که یک ماشین رفته بود زیر اب ها تا ماشینش را بشورد یا نمی دونم شاید رفته بود اون زیر تا حال کنه بعدش دیدیم که چند تا ماشین رفتن پشت اون یکی وایستادن تا اون ها هم برن زیر فواره دیگه داشتم می مردم از حسادت پس اون قدر تللاش کردم تا مامان و بابام راضی شدن که ما هم بریم اون زیر پس از فلکه دور زدیم و رفتیم  توی صف چه صفی بود از صف نانوایی شلوغ تر !!!!!!!وقتی که نوبت ما شد یک ماشین که خیلی بی فرهنگ و بی ادب بود.....مثل ......پرید جلوی ماشین ما و رفت زیر ابشار!!!!!تازه خیلی هم عقب و جلو می رفت و هرچی ما بوق می زدیم نمی رفت یک ادم ...........بود که خدا می داند هم چین که می خواست بره یک اقایی اومد و فلکه را بست این جوری بود که حال من خیلی گرفته شد و به قول معروف دماغم سوخت.......!!!!!!!خیلی عصبانی شدم ولی دیگه چی کار می کردم  th kitty23 04 Grey Cat Emoticons

ما باهم اومدیم

سلام ما اومدیم.

حتما می پرسید چرا ما؟!!!!!

چون من و دیبا جون (دختر داییم )می خوایم امروز با هم خاطره بنویسیم.

بعد از کلی فکر کردن تصمیم گرفتیم  خاطره ی باهم بودنمون در امروز یعنی(10/6/90)را برای شما دوستای خوبمون بگیم.

امروز ساعت های یازده بود که دیبا اومد خونه ی ما.

اول رفتیم تا با کامپیوتر بازی کنیم ........

تا ساعت های یک بعد رفتیم ناهار خوردیم کمی استراحت کردیم بعدش درس خوندیم و مامان عزیزم از من و دیبا درسمون را پرسید.

دیگه ساعت نزدیک چهار شده بود دوباره رفتیم بازی کردیم اول منچ بازی کردیم و بعد رفتیم توی حیاط تا لی لی بازی کنیم کلی هم خندیدیم(از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که اسم خودمون را گزاشتیم پت و مت(دو تا شخصیت خنگ کارتون)من مت بودم و دیبا پت بود بعدش تصمیم گرفتیم بیایم توی وبلاگمون خاطره ی خنده دار امروز را بنویسیم.

دیبا: سلام سلام سلام

فقط خواستم یک عرض ادبی بکنم چون نویسنده ی این متن ماوا جججون بود

ماوا جون دوستت دارم . دیبا جون من هم تو را دوست دارم

عیدتون مبارک

                                                            سلام دوستان


عید است و دلم خانه ویرانه، بیا

این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا

یک ماه تمام مهیمانت بودیم

یک روز به مهمانی این خانه بیا

عید سعید فطر مبارک


خداحافظ ماه پروردگار الرحمن الراحمین

خداحافظ ماه لحظه های افطار و سحر

خداحافظ ماه نعمت و رحمت و برکت

خداحافظ ماه شب های نورانی قدر . . .


عید سعید فطر و پایان ماه صیام

بخواهیم از خدای ذو الجلال و الکرام

که تا سال آینده، صفا و پاکی دل

حفظ بشه و نباشیم از انسانهای غافل


و چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم

اللهم عجل لولیک الفرج


خداحافظ ای ماه غفران و رحمت / خداحافظ ای ماه عشق و عبادت

خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها / خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی

خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه / خداحافظ ای بهترین ماه الله


وداع اى ماه عشق و جوشش و شور / وداع ای ماه حق و تابش نور

وداع اى شافع مقبول درگاه / وداع اى استان عصمت الله . . .

آرزومند قبولی عبادات شما


.

حضرت امیر(ع) می‏فرمایند:

«کمترین پاداش روزه ‏داران آن است که در آخرین روز ماه

مبارک رمضان فرشته‏ ای آنان را ندا می‏دهد و می‏گوید:

مژده باد بر شما ای بندگان خدا، که خداوند گناهان گذشته

شما را بخشود. پس مواظب باشید که از این پس چه می‏کنید»


دوستتون دارم و بهترین ارزوها را برایتون می کنم.(منو و خدا هر روز صبح فراموش می کنیم او خطاهای مرا و من لطف او را)با ارزوی بهترین عیدی از جانب خداوند.

(باز هم عیدتون مبارک.)

جادوگرهایی که مهربونند

چندتا عکس از جادوگرها:

خیلی خوشگل هستند مگه نه.

هفت تا چیز کوتاه

سلام اومدم تا هفت تا مطلب کوچولو بگم و برم.

1_راستش خواهرم وقتی بچه بود مامانم با موهاش براش علامت سوال درست می کرده.به موهای این نی نی نگاه کنید مامانم می گه مثل همین.......!!!!!!!!

2_مامانم عاشق پروانه هاست برای همین از من خواست تا این عکس ها را بزارم توی وبلاگم.یک عالمه است اما فعلا همین دوتا را گزاشتم.

3_خواهرم(محیا جون)عاشق این شخصیت کارتونی است (راستش حیوان مورد علاقه ی اون هم خر  است)

4_مامانم وقتی بچه بودم به من می گفت تویی تی

5_و به خواهرم می گفت سیل وس تر

6_حیوان مورد علاقه مادربزرگ عزیزم(خدا رحمتش کنه)گربه بود پس این گربه ی خوشگل را تقدیم می کنم بهش.








7_حدود دو هفته ی قبل روی شاه پسند تو حیاط خونمون(گل مورد علاقه ی مامان جونم)که حالا اندازه ی یک ادم بزرگ شده ده بیستایی پروانه های خیلی خوشگل رنگارنگ  خونه کرده بودند وقتی می رفتیم توی حیاط عین فیلم های مستند میامدند جلومون و انگار می رقصیدند (به قول مامانم انگار  حیاط خونمون شده بود یک تیکه ای از بهشت )اما یک روز که مامانم شاه پسند را شست تا خاکی نباشه انگار پروانه هامون قهر کردن و رفتن.از اون روز مامان هر موقع شاه پسندش را نگاه می کنه دلتنگ پروانه هاش می شه جاشون حسابی خالی.......

ر


مامان بابا و خواهر عزیزم خیلی دوستتون دارم.